هر چه انار بود روی درختها، سیب شده بود. حیران مانده بودم
زیر سقف آبی آسمان. ردیف موازی درختهای کهنسال، در افق انگار که خواسته بودند به
هم برسند و نرسیده بودند. دنیا، دنیای موازیهاست؛ «موازیان به ناچاری». معلم
هندسهمان گفته بود: دو خط موازی در بینهایت به هم میرسند؛ من ِ پر از کرانه کجا،
بینهایت کجا؟ رسیدن به تو کجا؟
خوشیام، خوبی توست در نهایت، در اوج؛ دلآرام ِ خوب ِ من.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر