۱۳۹۳ تیر ۹, دوشنبه

163

دست‌هایت را گرفته بودم توی دست‌هایم و زل زده بودم به انگشت‌های جوهری شده‌ات؛ رقص کلمات زیر آن انگشت‌ها به خیالم آمده بود. نقش جوهر بر انگشت‌هایت را بوییده و بوسیده بودم و تو خندیده بودی که: «یادم رفت پاک‌شان کنم» و من خندیده بودم که «چه خوب که یادت رفته بود ... چه خوب»
.
.

.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر