۱۳۹۳ اردیبهشت ۸, دوشنبه

141

سلام خوب ِ خود ِ من
.
نمی‌دانم که؛ لابد همان بادی که موهایت را با خود برد، این ابرها را تنگ هم فرستاده توی دل آسمان؛ این ابرهای بارانی را، و پر از کلمه را؛ و پر از یاد تو را. دلم خواسته بود همه چشم شوم، سوار بر قطره‌ای فروافتاده از ابر و چکیده بر مژگان‌ات و بعد بگویم: رد «جاودانگی» را تا این چشم‌ها، گرفته و آمده‌ام.
.
دل‌آرام! تو پرشکوهی؛ تو ای خوب ِ خود ِ من.
.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر